عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۰۸

۱

نشاء مخموری ام با مستی مجنون یکی است

صد شرابم هست در ساغر کزان ها خون یکی است

۲

از فسون عافیت بر می فروزم روی زرد

در مزاج من بخار دوزخ و افسون یکی است

۳

بر سر فرهاد کز جام محبت بی خود است

سایه ی شیرین و زخم تیشه ی گلگون یکی است

۴

هر جفایی گر تواند می کند گردون همان

سوزم از غیرت که آیین بودن گردون یکی است

۵

گو مزاج آب و آتش را یکی داند چه عیب

آن که گوید اشک عرفی با در مکنون یکی است

تصاویر و صوت

نظرات