عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۱۰

۱

مرو به بادیه گردی که زرق و شیدایی است

برهنگی مطلب که آن لباس رعنایی است

۲

زبان ببند و نظر باز کن که منع کلیم

کنایت از ادب آموزی تقاضایی است

۳

دماغ یوسف اگر تر کنند کف ببرد

از این شراب که در ساغر تماشایی است

۴

نقاب می کشد ای دل تمام حوصله شو

که باز وقت شراب و کرشمه پیمایی است

۵

چنین که بر دم شمشیر و دشنه می غلتم

حسود را رسد گویدم که هر جایی است

۶

شهید عاطفت آن کرشمه ام که از سر مهر

تمام نقش طرازی و مشهد آرایی است

۷

به شوق دوست چه سازم که در شریعت عشق

خیال بی ادبی و نگاه رسوایی است

۸

مگو که نیست گنه کار تر از من عرفی

که این حدیث گرانمایه لاف یکتایی است

تصاویر و صوت

نظرات