
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۱۴
۱
لطف گهر عتاب بشکست
دل رایت اضطراب بشکست
۲
بد مست من آستین بر افشاند
پیمانه ی آفتاب بشکست
۳
زلفت به جهان فکنده آشوب
در دیده ی فتنه خواب بشکست
۴
پیمان وصال در دماغم
صد شیشه ی پر گلاب بشکست
۵
این ناله که در جگر شکستیم
سیخ است که در کباب بشکست
۶
صد گوهر راز وقت اظهار
از غایت اضطراب بشکست
۷
گفتی که دلت شکسته ی کیست؟
در زیر لبم چو آب بشکست
۸
عرفی دل ما چو طره ی یار
در پنجه ی پیچ و تاب بشکست
نظرات
شاهد
شاهد