عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۱۵

۱

وای که مستانه یار، جعد پریشان شکست

ساغر لب ریز کفر بر سر ایمان شکست

۲

چون گل رخسار او، زآتش می برفروخت

شمع شبستان گداخت، رنگ گلستان شکست

۳

چون به ازل حسن دوست، خون ملاحت کشید

در دهن زخم ما، عشق نمکدان شکست

۴

بس که به عالم نماند، عافیت از عشق تو

همت آزادگان، قدر شهیدان شکست

۵

چاشنی داغ دل، روزی هر کام نیست

ور نه لب نان عشق، گبر و مسلمان شکست

۶

همت عرفی به بزم، خوان محبت کشید

ذوق نعیم بهشت، در ته دندان شکست

تصاویر و صوت

نظرات