
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۱۸
۱
ماهم نه نهالی است که خورشید بر اوست
طوبی خس زیبا چمنی که این شجر اوست
۲
مرغی که حرم را شرف از نسبت او بود
جاروب حرمگاه صنم بال و پر اوست
۳
گه زهر فشاند به مگس، گه زند آتش
زین گونه بسی تعبیه ها در شکر اوست
۴
نقصان ادب نیست که آمیخته با شمع
پروانه که امید فنا راهبر اوست
۵
غم همره جان رفت، نرفتیم به منعش
با وی ز ازل آمده و هم سفر اوست
۶
هر گرد که از خاک شهیدان تو خیزد
صد قافله ی درد ابدی بر اثر اوست
۷
عشق از طلب صحبت رضوان بود آزاد
زهد است که دست هوسش در کمر اوست
۸
از طعن کس آزرده نگردد دل عرفی
داغی که نسوزد نمکی بر جگر اوست
تصاویر و صوت

نظرات