
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۲۳
۱
با مهر و با محبت و با آرزوی دوست
با ما کسی چه گونه توان جست و جوی دوست
۲
بر سنگ زد پیاله ی خضر آن که نوش کرد
خونابه ی شراب و جفای سبوی دوست
۳
ای کفر و دین حلال کنیدم که می برم
اینک ز دیر و کعبه سلامی به سوی دوست
۴
رنج مسیح و سعی اجل سودمند نیست
ماییم و صد مشام امیدی به بوی دوست
۵
سازد به برگ لاله بدل برگ یاسمن
تشویش این نگاه مبیناد روی دوست
۶
عرفی شکایت از ستم بی سبب مکن
چندین خوش است ساختنی هم به خوی دوست
نظرات