
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۲۵
۱
رو چه می خواهی دلا، ناز استغناست، هست
بی وفا تنهاست وارد، رنجش بی جاست، هست
۲
ای که گویی با اسیران شیوه های او چه هاست
ناز مست و عشوه مست و هر جه آزادست هست
۳
حال ما آن نازنین گرچه بداند نیست، لیک
هر قدر گویند مستغنی و بی پرواست، هست
۴
چو فروزی عالمی را، وه چه کم داری ز حسن
چهره ی زیباست، داری، قامت رعناست، هست
۵
درد او در سینه می ماند، چه غم گر جان برد
آن چه ما را باعث آن آرمیدن هاست، هست
۶
عرفی از بزمت اگر زاری کند بی وجه نیست
ناله ی بی اختیار و گریه ی بی جاست، هست
تصاویر و صوت

نظرات