
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۲۷
۱
گر نخل وفا بر ندهد چشم تری هست
تا ریشه در آب است امید ثمری هست
۲
هر چند رسد آیت یاس از در و دیوار
بر بام و در دوست پریشان نظری هست
۳
منکر نشوی گر به غلط دم زنم از عشق
این نشأ مرا گر نبود با دگری هست
۴
آن دل که پریشان شود از ناله ی بلبل
در دامنش آویز که با وی خبری هست
۵
هرگز قدم غم ز دلم دور نبودست
شادیست که او را سر و برگ سفری هست
۶
تا گفت خموشی به تو راز دل عرفی
دانست که از ناصیه غمازتری هست
تصاویر و صوت

نظرات
شبدیز
سیروس فیزابی
امین کیخا
امین کیخا
علیرضا
فانی
مهدی
رهگذر
فرهاد
رامین عباسی