
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۳
۱
چرا خجل نکند چشم اشکبار مرا
که آرزوی دل آورد در کنار مرا
۲
به راه غشق نگیرم زشوق بال و پری
که نی پیاده شمارند نی سوار مرا
۳
فغان ز نشأ ی دون همتی، کزین شادم
که هیچ کام نیارد به انتظار مرا
۴
نه رام مردم اهلم نه صید مرشد شهر
نشسته ام که نسیمی کند شکار مرا
۵
ز بیم فتنه ی شادی چو کودکان همه عمر
غمت گرفته در آغوش و در کنار مرا
۶
میا به ملک عدم، آن چنان مکن عرفی
که بی غمی نشناسد در این دیار مرا
تصاویر و صوت

نظرات
یکی بودم