عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۳۱

۱

مست آمدم به معرکه، آیین کارچیست

دشمن کدام و مطلب از کار و بار چیست

۲

چون خار و گل ز شاخچه ی عدل می دهد

این عین تازه رویی و این شرمسار چیست

۳

هم زهر چشم و هم نگه از باب خوبی است

پس دم مزن که این خوش و آن ناگوار چیست

۴

غم نعمتی همی خورد، اما ز خوان عشق

ای اهل روزگار غم روزگار چیست

۵

اندیشه در حریم وصال است منتظر

معشوق چون شناخته است انتظار چیست

۶

تو راز خود نهفته بهشتی ز راز دار

امید پرده پوشی ات از راز دار چیست

۷

نظم جهان چو بوقلمون است و ریو و رنگ

پس عیب زاهدان مشعبد شعار چیست

۸

افتاد در میانه ی گرداب کشتی ام

من رسته ام بگو رغم اهل کنار چیست

تصاویر و صوت

نظرات