عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۴۲

۱

آن شیوه که غارت گر صد قافله جان نیست

در سلسله ی حسن تواش نام و نشان نیست

۲

بی لطفی ات از ترک ستم گشت یقینم

این تلخی جان دادنم از زهر کمان نیست

۳

در روز جزا دست شهیدان محبت

دستی است که گیرنده ی دامان و عنان نیست

۴

دل صاحب دردی است که در حالت شیون

با آه خراشیده دل ماتمیان نیست

۵

رنهار مخر گر همه سیلی بفروشند

آن گوهر نایاب که در هیچ دکان نیست

۶

نومید مشو عرفی و افکنده عنان باش

هر چند که از کعبه ی مقصود نشان نیست

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
حمید زارعیِ مرودشت
۱۳۹۵/۰۷/۱۸ - ۲۰:۱۰:۱۸
بی لطفی ات از ترکِ ستم گشت یقینماین تلخیِ جان دادنم از زهرِ کمان نیستعرفی شیرازیوقتی که معشوق، عذاب دادن عرفی رو تموم کرده، عرفی به بی لطفی‌ش یقین پیدا کرده. چون عرفی به همون عذاب‌هایی که از سمت معشوق بوده دلخوش بوده و برعکسِ عادت، تموم کردن عذاب رو نه از سرِ لطف که از سرِ بی لطفیِ معشوق میدونه، چون عرفی رو لایق عذاب دادن هم نمیبینه.و توی مصرع دوم میگه این پایان دادن به عذاب‌ها هست که داره منو میکشه