
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۴۴
۱
شکستن دل ما کار زور بازو نیست
هلاک اهل وفا جر به نوشدارو نیست
۲
به عیب جویی مجنون بدم ولی گویم
خوشا دلی که تسلی به چشم آهو نیست
۳
چنین گلی نه از این لاله زار دهر برست
وگر نیست سخن در جهان که خودرو نیست
۴
علاچ زخم نه بازوی چاره خواست کند
سرم که همدم درد است بار زانو نیست
۵
ز فیض طبع کسی بهره ساز شد عرفی
وگر نه چون دگران شاعر است، جادو نیست
نظرات