عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۵۶

۱

گر دل عنان فرصت از آغاز می گرفت

کام ابد ز طالع ناساز می گرفت

۲

گر سایه ی همای سعادت نمی گذاشت

کبک دری ز چنگل شهباز می گرفت

۳

گر در کمین وسوسه هشیاری کس است

جاسوس طبع خانه برانداز می گرفت

۴

گر در فریب گاه سلامت نمی غنود

صد دزد خانگی به در راز می گرفت

۵

پیمانه ی غرور لیالب نمی کشید

گر ساغری ز مردم طناز می گرفت

۶

گر می گذاشت غمزه ی سافی به دست صبر

از دست او پیاله به عهد ناز می گرفت

۷

یک جام بی تبسمی اکنون نمی دهد

مشتی که زهر چشم ز من باز می گرفت

۸

عرفی ز پا فتاده همین بود در جهان

مرعی که کام خویش ز پرواز می گرفت

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
منصور محمدزاده
۱۳۸۹/۰۸/۲۱ - ۲۲:۳۰:۱۶
خواهشمند است موارد زیر را اصلاح فرمایید:نادرست:عرفی ز پا فتاده همین بود در جهان مرعی که کام خویش ز پرواز می گرفتدرست:عرفی ز پا فتاده همین بود در جهان مرغی که کام خویش ز پرواز می گرفت