
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۶۱
۱
نزدیک لب رسانده شکستیم جام صلح
دشمن غیور بود نبردیم نام صلح
۲
ناکرده صلح چشم نمودی و این سزاست
آن را که اعتماد کند بر دوام صلح
۳
دیری است که از زیارت ما بهره مند نیست
بت خانه ی عداوت و بیت الحرام صلح
۴
آنان که حسن و عشق موافق شناختند
بر جنگ لایزال نهادند نام صلح
۵
از شوق می تپید و ز بیم تو عمرها
مرغ دل رمیده نمی گشت رام صلح
۶
ای دور باش غمزه رهم ده که بهر شوق
گیرم ز التفات نهانش پیام صلح
۷
عرفی تمام عمر ستم دید و صبر کرد
هرگز نیافت مرغ تلافی به دام صلح
تصاویر و صوت

نظرات