عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۷۴

۱

نخورم زخم در آن کوچه که مرهم باشد

نشوم کشته در آن شهر که ماتم باشد

۲

خجل آن کشته که چون تیغ کشد غمزهٔ دوست

احتیاجش به دم عیسی مریم باشد

۳

گفت و گوهای حکیمانه نیالاید عشق

واگذارید که این نکته مسلّم باشد

۴

عقل را کرده ام از مغلطه خاموش، بلی

خرقهٔ بی ادبان است که ملزم باشد

۵

عرفی از گریه نیاساید توفان، برخیز

جم و کی نیست که او را غم عالم باشد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
پیرایه یغمایی
۱۳۹۰/۰۱/۰۲ - ۱۵:۵۴:۴۵
نادرست: عقل را کرده ام از مغلطه خاموش، بلیخرقهٔ بی ادبان است که ملزم باشددرست :عقل را کرده ام از مغلطه خاموش، بلیصرفه ی بی ادب آن است که ملزم باشد
user_image
پیرایه یغمایی
۱۳۹۰/۰۱/۰۲ - ۱۵:۵۶:۲۵
نادرست:عرفی از گریه نیاساید توفان، برخیزجم و کی نیست که او را غم عالم باشددرست: عرفی از گریه نیاساید و توفان برخاستجم و کی نیست که او را غم عالم باشد
user_image
پیرایه یغمایی
۱۳۹۰/۰۱/۰۲ - ۱۵:۵۷:۵۸
یک بیت از این غزل (بیت ماقبل آخر) نوشته نشده که در اینجا ثبت و ضبط می شود:نیم ِ جور تو به کس ندهم و اینم هوس استای خوش آن بخل که آرایش حاتم باشد
user_image
رسته
۱۳۹۱/۰۲/۱۶ - ۱۰:۴۵:۰۶
متن غزل از روی نسخۀ انصاری:نخورم زخم در آن کوچه که مرهم باشدنشوم کشته در آن شهر که ماتم باشدخجل آن کشته که چون تیغ کشد غمزهٔ دوستاحتیاجش به دم عیسی مریم باشدگفت و گوهای حکیمانه نیالاید عشقواگذارید که این نکته مسلّم باشدعقل را کرده ام از مغلطه خاموش، بلیصرفۀ بی ادب آن است که ملزم باشدنیم جو درد به کس ندهم و این هم هنر استای خوش آن بخل که آرایش حاتم باشدعرفی از گریه نیاساید و توفان برخاستجم و کی نیست که او را غم عالم باشد