
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۷۴
۱
نخورم زخم در آن کوچه که مرهم باشد
نشوم کشته در آن شهر که ماتم باشد
۲
خجل آن کشته که چون تیغ کشد غمزهٔ دوست
احتیاجش به دم عیسی مریم باشد
۳
گفت و گوهای حکیمانه نیالاید عشق
واگذارید که این نکته مسلّم باشد
۴
عقل را کرده ام از مغلطه خاموش، بلی
خرقهٔ بی ادبان است که ملزم باشد
۵
عرفی از گریه نیاساید توفان، برخیز
جم و کی نیست که او را غم عالم باشد
نظرات
پیرایه یغمایی
پیرایه یغمایی
پیرایه یغمایی
رسته