
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۷۷
۱
کو فنا تا زخمها شمشیر بر مرهم نهند
بیخودی و هوشمندی سر به پای هم نهند
۲
عمر فرصت کوته است و دست یغمایی دراز
تنگچشمان را بگو تا برگ عشرت کم نهند
۳
گر فشانم دُرد دَردی بر دل آسودگان
تهمت بیداری صد شور از ماتم نهند
۴
اشکریزان ترا نازم که از لخت جگر
یک چمن گل در کنار قطرهٔ شبنم نهند
۵
رحمتش در فعل داروخانه را خندان کند
زخمها را تا به چاک جامهها مرهم نهند
۶
اهل دل عرفی اگر یابند فرمان طرب
قصر شادی را بنا هم در زمین غم نهند
نظرات
پیرایه یغمایی
پیرایه یغمایی
پیرایه یغمایی
پیرایه یغمایی
رسته