
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۷۹
۱
دل ما را به فسون جادوی بابل نبرد
هر که از بهر وفا جان ندهد دل نبرد
۲
کی کسی رنگ وفا می طلبد، ور نه به حشر
دست ما آب رخ دامن قاتل نبرد
۳
بیخودی راه نماید به تو مجنون تو را
هرگز از بانگ جرس راه به محمل نبرد
۴
بحر غم جمله کنار است که از خود گذری
زورق اهل فنا منت ساحل نبرد
۵
هر که اندیشه ی او چشمه ی کوثر نشود
پی به شیرینی آن شکل شمایل نبرد
۶
دم شمشیر بود رهگذر عشق، ولی
هر که این ره نرود پی به در دل نبرد
۷
عازم هیچ غم آباد نگردد غم دوست
که مرا دست در آغوش حمایل نبرد
۸
همه عدل است چرا برمن عاقل دگری
عقل کل راه به این نکته ی مشکل نبرد
۹
سینه خالی مکن از درد که مرد ره عشق
که سبکسار شود بار به منزل نبرد
۱۰
عرفی آن شمع در آورد به محفل، کو را
خجلت جلوه ی خورشید به محفل نبرد
نظرات
شهرزاد چنگلوایی
پاسخ: طبق فرموده «هر که از بهر وفا دل ندهد جان نبرد» با «هر که از بهر وفا جان ندهد دل نبرد» جایگزین شد.