
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۸۰
۱
ما کسی را نشناسیم که غم نشناسد
هست بیگانه مرا آن که الم نشناسد
۲
من و آن غمزه که چون تیغ برآرد ز میان
طایر بتکده و مرغ حرم نشناسد
۳
شرم باد از صنمی، برهمنی را که اگر
در حرم دیده گشاید به صنم، نشناسد
۴
یا رب آن کس که کند تهمت شادی بر من
تا ابد کام دلش لذت غم نشناسد
۵
با شهیدان شهادت که غم راز لبم
زخم ما مرهم و الماس به هم نشناسد
۶
دل عرفی بود آسوده ز هر بود و نبود
دو جهانی که وجود است، عدم نشناسد
تصاویر و صوت

نظرات
محمد