
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۸۲
۱
دلبران نی دل به ناز و عشق غافل میبرند
میکشند از عاقلان صد رنج تا دل میبرند
۲
کشتگان غمزهٔ معشوق در روز جزا
جمله غیرت بر قبول کار قاتل میبرند
۳
نگسلی از کاروان کعبه ای دل، کز شتاب
میگذارندت به خاک عجز و محمل میبرند
۴
با سبکروحان کن آمیزش، که ماندی چون ز راه
بار غم بر دوش دل، منزل به منزل میبرند
۵
گرچه ارباب تعلق وقف توفانند، لیک
رخت اگر کمتر بود کشتی به ساحل میبرند
۶
هرکجا شمعی است روشن میکنند از بهر بزم
شمع جان هرگه که روشن شد ز محفل میبرند
۷
زحمت حجاج دیر از کعبهجویان بدتر است
ره بسی طی میشود، پیرو به باطل میبرند
۸
فتنه شو بر اهل دل عرفی که از حسن قبول
مرده را جان میدهند و زنده را دل میبرند
تصاویر و صوت

نظرات