
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۸۴
۱
عصمت از لعل لبت گرد هوس می گردد
فتنه مفروش که سیمرغ مگس می گردد
۲
در بهاران همه کس همدم مرغ چمن اند
دل من هم نفس مرغ قفس می گردد
۳
ناله ای می کشم از درد تو گاهی، لیکن
تا به لب می رسد، از ضعف نفس می گردد
۴
بندهء عشقم و آیین دیارش، کانجا
در به در شعله به دنبالهٔ خس می گردد
۵
از قبول است، نه از حیله، که عرفی همه شب
می کشد باده و همراه عسس می گردد
نظرات
ما را همه شب نمی برد خواب