
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۹۰
۱
خوبان که به هم گرمی بازار فروشند
با هم بنشینند و خریدار فروشند
۲
ما نامه و قاصد نشناسیم و نبینیم
ارباب نظر دیده به دیدار فروشند
۳
حیران شده گان تو به خورشید قیامت
آسودگی سایهٔ دیوار فروشند
۴
ما معتکف گوشهء تنهایی خویشیم
آن کعبه روانند که رفتار فروشند
۵
روشن مکن ای مه شب دیجور که عشاق
اندوه دل خود به شب تار فروشند
۶
مسکین نفس ما که تذروان چمن گرد
پرواز به مرغان گرفتار فروشند
۷
با آن که یقین است که در گلشن فردوس
صد گل به تهی دستی هر خار فروشند
۸
زین دست تهی در غلط افتم که مبادا
قفل در و خار سر دیوار فروشند
۹
عرفی تو گهر جمع گن امروز که این جنس
بسیار خرند آخر و بسیار فروشند
نظرات