عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۹۱

۱

دلی چو مشعل حسن تو فرد می خیزد

که چون فغان من از درد می خیزد

۲

نه مرد بادهٔ عشقی ، وکر نه در طلبت

فغان ز جوش خم لاجورد می خیزد

۳

مبین به عجز زلیخا، مصاف عشق است این

که گرد فتنه ز بنیاد مرد می خیزد

۴

به بزم کعبه روان کم نشین، کزان مجمع

همیشه مردم بیهوده گرد می خیزد

۵

اگر فسانه شمارم وگر ترانه زنم

توگوش دار که از روی درد می خیزد

۶

شهید مضطربی خاک شد مگر به رهت

که بی نسیم ز راه تو گرد می خیزد

۷

ترانه ای بشنو ، کز هزار نغمه تراز

یکی چو عرفی دستان نورد می خیزد

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۴۲۸

نظرات