
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۹۲
۱
هنوز خسته دلم راه عدم می زد
که با گلوی خراشیده بانگ غم می زد
۲
قضا هنوز نیفکنده بود طرح کنشت
که کوس بی ادبی بر در صنم می زد
۳
هنوز حسن نگاری ندیده بود صلاح
که ترک غمزه به دل ناوک ستم می زد
۴
هئوز سایه نشین آفتاب حسن ز زلف
گرفته دست بر آن زلف خم به خم می زد
۵
به جان دوست که فصّاد غمزه نیش نداشت
که آتش از رگ بیماریم علم می زد
۶
به کعبه آمده عرفی ز کفر دور نمود
به این نشانه که ناقوس در حرم می زد
تصاویر و صوت

نظرات