عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۹۳

۱

سراپای وجودم در محبت ، حال دل دارد

ز ذوق درد، بیرونم ، درون را مشتعل دارد

۲

فغان از جلوهٔ حسنی که دل های شهیدان را

ز ننگ آرمیدن های حیرانی خجل دارد

۳

گل امید ما را آفت پژمردگی نبود

که باغ آرزوی ما هوای معتدل دارد

۴

به عهد حسن او گاه تبسم بینی از دل ها

که گویی مردهٔ صد ساله در سینه دل دارد

۵

یکی صد شد عذاب اهل عصیان،کز لحد عرفی

ز خون گرم دل، سیلی به دوزخ متصل دارد

تصاویر و صوت

نظرات