
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۹۴
۱
گر باد شوم بر تو وزیدن نگذارند
ور حسن شوم روی تو دیدن نگذارند
۲
تا سر زده شادی به دلم، سوخته عشقت
این سبزه ازین خاک دمیدن نگذارند
۳
این رسم قدیم است که در گلشن مقصود
بر خاک بریزد گل و چیدن نگذارند
۴
گر شربت و گر زهر، به لب چون رسد این جام
باید همه نوشید، چشیدن نگذارند
۵
از تربیت آب و هوا در چمن عشق
نخلی که شود خشک، بریدن نگذارند
۶
ما معتکف کعبه نشینم که در وی
بیهوده به هر کوچه دویدن نگذارند
۷
پیداست از آن حسن نظربازی عرفی
کاین بلبل از آن باغ پریدن نگذارند
نظرات
جهن یزداد