
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۹۵
۱
آه ازین دل کز گریبان غمی سر بر نزد
صد مصیبت رفت و دست شیونی بر سر نزد
۲
با وجود آن که زهر بی غمی نوشیده ام
زهر خندی بر مزاج عافیت پرور نزد
۳
با چنین غوغا که در این بزم شورانگیز بود
شیشه ای نشکست و سنگی بر سر ساغر نزد
۴
در چنین بزمی که یک پروانه دارد صد چراغ
با همه پروانگی گرد چراغی پر نزد
۵
وقت عرفی خوش که چون نگشودند در بر رخش
بر در نگشوده ساکن شد، در دیگر نزد
تصاویر و صوت

نظرات
حمید زارعیِ مرودشت