عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۹۶

۱

گره در کام دل از بخت زبون نگشاید

گره از رشتهٔ ما سحر و فسون نگشاید

۲

سینه بر تیغ مزن، یک نگه از دوست طلب

که ز هر موی تو صد چشمهٔ خون نگشاید

۳

آن که می کفت منم کار فروبسته گشای

اینک آورده ام عقده، کنون نگشاید

۴

چشم بر ناوک آنیم که آهوی حرم

به کمان آید و بر صید زبون نگشاید

۵

جای آن است که گر صبر کنم با این درد

که به طعنم لب ارباب سکون نگشاید

۶

نوحه در سینه نمی گنجد و لب ها بسته

لب این طایفه از زمزمه چون نگشاید

۷

آشکارا اگرم تیغ زند غیرت عشق

از برون پرده نبندد، ز درون نگشاید

۸

بنمایم به تو دل های ملامت در بند

هرگز این سلسهٔ غالیه گون نگشاید

۹

عرفی آمد دگر ای همنفسان، کز غم و درد

بر دل ما در آشوب و جنون نگشاید

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۴۳۳

نظرات