عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۹۹

۱

ز بوی باده دلم آب و رنگ می گیرد

ز نام توبه آیینه ام زنگ می گیرد

۲

ز محتسب مکن اندیشه ، زود باده بیار

که او گناه بر اهل درنگ می گیرد

۳

دلم ز کوی خرابات دور کرده، هنوز

خبر ز کوچهٔ ناموس وننگ می گیرد

۴

به ملک هستی ما رو نهاد سلطانی

که ما به صلح دهیم او به جنگ می گیرد

۵

به لاک جوهر شمشیر، ناز خوبانیم

که تار زخم جدا گشته رنگ می گیرد

۶

هجوم عشوهٔ یار است بر دل عرفی

سپاه کیست که شهر فرنگ می گیرد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
حمید زارعیِ مرودشت
۱۳۹۵/۰۷/۲۴ - ۱۹:۵۴:۰۵
صحیح:ز نام توبه‌ام آیینه زنگ میگیرد