
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۰۲
۱
دل خستگان که بستهٔ تدبیر می شوند
وارسته از کمند به زنجیر می شوند
۲
برگی ز بوستان خرابی نچیده اند
جمعی که سایه گستر و تعمیر می شوند
۳
این ناوک از کمان که آید که هر طرف
صید افکنان نشانهٔ این تیر می شوند
۴
این فتنه از کجاست که مستان شیرگیر
گردن نهند و بستهٔ زنجیر می شوند
۵
این شاهباز کیست که در صیدگاه او
مرغان بال بسته هواگیر می شوند
۶
عرفی چه حالت است که در شهر بخت ما
نازاده کودکان به رحم پیر می شوند
نظرات