
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۰۳
۱
دگر خلوت به عشرتخانهٔ خمّار میباید
ز وجد صوفیان صد حقه بازار میباید
۲
چنان با عشرت ده روزهٔ بلبل حسد داری
که پنداری در این گلشن گل پربار میباید
۳
خزان جور زلف او دراز افسانهای دارد
همین گویم کزین گلشن به بلبل خار میباید
۴
نماند یک نفس از دوستان دشمنم در دل
ولی از دوست گر خاری خلد بسیار میباید
۵
کسی گر بهر طاعت ماند اندر کعبه یک ساعت
اگر داند حساب مطلب از صد کار میباید
۶
تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم
کنون میمیرم و با من بت و زنار میباید
۷
ندامت رنگ حرفی بر زبان میآورد عرفی
به دستان نفاقآلوده استغفار میباید
تصاویر و صوت

نظرات