
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۰۴
۱
اهل معنی سر به صحرای درونم داده اند
جلوهٔ شیرین نشان قد چونم داده اند
۲
دیگران در انتعاش از نغمه و من در ملال
وه چه ذوقی از نوای ارغنونم داده اند
۳
بسته ام صد رخنه از دین بهر تعمیر حرم
خشتی از بهر الصنم بهتر ز کونم داده اند
۴
از تماشای درون بزم زارم بی نصیب
رخصت نظاره گاهی از برونم داده اند
۵
تاب زخم ناوک صیدافکنانش حیف نیست
کز شکارستان دل صیدی زبونم داده اند
۶
مژدهٔ افسون ز هاروتم پریشان تر کند
من که باطل نامهٔ سحر و فسونم داده اند
۷
گر بنوشم آب حیوان، عیب گیرند و رواست
من که در طفلی به جای شیر، خونم داده اند
۸
جاودان ماند به گرداب محبت تا ابد
این بشارت عرفی از بخت زبونم داده اند
نظرات