عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۲۰۹

۱

تا به کی عمر به افسوس و جهالت برود

نشأ باده به تاراج ملامت برود

۲

بخت بد را خجل از پرسش باطل چه کنم

بهتر آن است که عمرم به بطالت برود

۳

زاهد از کعبه عنان تافته می آید، لیک

کاین طمع داشت که خضرش به دلالت برود

۴

ره رو کعبه که دیر است حوالتگاهش

برود، لیک ز دنبال حوالت برود

۵

جای رحم است برآن جوهری لعل طراز

کش همه عمر به آرایش آلت برود

۶

جانم ار مالک غم های محبت گردد

من گدا گردم و نامش به دلالت برود

تصاویر و صوت

نظرات