
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۱۰
۱
فغان کز سینه دائم آه بی تاثیر می زاید
صباح عیدم از دل نالهٔ شبگیر می زاید
۲
جهان عشق را نازم که سلطان گدای او
بسی دلشاد می میرد ولی دلگیر می زاید
۳
طلب کن دایهٔ کش زهر بیرون آید از پستان
که طفلان هوس را تشنگی از شیر می زاید
۴
مصیبت بین که غافل مردم و فارغ در آن وادی
که مجنون تنگ لیلی بستهٔ زنجیر می زاید
۵
به دلق و برد و تسبیح از ره مرو عرفی
که از تقوای زاهد شیوهٔ تزویر می زاید
نظرات
حمید زارعیِ مرودشت
حمید زارعیِ مرودشت