
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۱۳
۱
تا قدم بر اثر نام و نشان خواهد بود
گوشهٔ دامن ما وقف میان خواهد بود
۲
می نمودند ملایک به ازل عشق به هم
کاین گهر دست زد بی بصران خواهد بود
۳
گر شود کون و مکان زیر و زبر در ره عشق
صورت ناصیه بر خاک عیان خواهد بود
۴
جز به بازار قیامت ، دل پرخون، زنهار
مفروشید که این جنس گران خواهد بود
۵
دیده بی نور شد ازگریه، خدایا به ازل
گفته بودی که به جایی نگران خواهد بود
۶
دلم آخر به تماشاگه دیدار آورد
تا کی این آئینه در آئینه دان خواهد بود
۷
دست فرسوده شود آخر و گمنام شوم
من گرفتم هنرت نقد روان خواهد بود
۸
به سرانجام جم و کی چه نهم بیهده گوش
کمترین بازی افلاک همان خواهد بود
۹
عرفی از پیر مغان دست نداری هر چند
بر دلت بستن زنار گران خواهد بود
تصاویر و صوت

نظرات