
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۱۴
۱
کسی که دل به وفای تو عشوه کیش نهاد
هزار داغ ندامت به جان خویش نهاد
۲
کسی به راه تو ارزد که پا ز دیده کند
که گل به زیر قدم دید و پای پیش نهاد
۳
شهادتش چو مراد دو کون در قدم است
کسی که پای طلب در ره تو پیش نهاد
۴
کرشمهٔ دهد امید عمر جاویدم
که مرگ بهر شگون تیر او به کیش نهاد
۵
نه کافرم نه مسلمان، مرا که آتش زد
که ننگ سوختن من به دین خویش نهاد
۶
ز مغز عرفی از آن خون خوش نسیم چکد
که دستهٔ گل غم بر دماغ خویش نهاد
تصاویر و صوت

نظرات