عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۲۱۶

۱

کجاست فتنه که آن شوخ را سوار کند

زمانه را گل آشوب در کنار کند

۲

گناه کارم و دردا که نیست آن عزت

که انفعال به عفوم امیدوار کند

۳

برای آن که دلیرش کند به خون ریزی

زمانه شوق تو را مایل شکار کند

۴

به ناله نرم بسازم دلت ، از آن ترسم

که نالهٔ دگری در دل تو کار کند

۵

خوش آن که پیش تو پرسند حال عرفی را

شکایتی به کنایت ز روزگار کند

تصاویر و صوت

نظرات