عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۲۱۹

۱

صد غم دمی بزاید، کانرا سبب نباشد

ز ابنای آفرینش، غم را سبب نباشد

۲

خوش عالمی که در وی، کس کام دوست نبود

در کام دوست نبود، پیک طلب نباشد

۳

از عادت ظریفان، زنهار پر حذر باش

کاندر نهاد ایشان، ذوق ادب نباشد

۴

در ملک عشق کان را، بر شب بنا نهادند

آغاز روز نبود، انجام شب نباشد

۵

گو سلسبیل و رضوان، می باش و می دهنده

در مجلس شرابی، کان نوش لب نباشد

۶

روزی به قتل عرفی، گر پرسدت فضولی

گو دوستدار من بود، تا بی سبب نباشد

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۵۹۷

نظرات