
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۲۶
۱
حدیث عشق جان فرسا بگویید
به دزدان اینسخن اما بگویید
۲
متاع من نمی ارزد به تاراج
حکایت با من از یغما بگویید
۳
به طور ما نگنجد منع دیدار
ولی این راز با موسی بگویید
۴
قیامت را ز پی بستیم و رفتیم
دگر افسانهٔ فردا بگویید
۵
چه باشد جان فسان این حکایت
به دست و آستین ما بگویید
۶
چو ناحق کشتگان او شمارند
به حق زخم او، کز ما بگویید
۷
نشانی از دل عرفی بیاور
دگر غم را جهان بنما بگویید
نظرات