
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۳
۱
دادم به چشم او دل اندوه پیشه را
غافل که مست می شکند زود شیشه را
۲
ای مدعی بکوش که محکم گرفته است
عشق همیشه، دامن حسن همیشه را
۳
در بیستون به صورت شیرین نگاه کن
تا حسن چون به سنگ فرو برد ریشه را
۴
فرهاد را چه ذوق که او با وجود دل
در کار زخم سنگ کند زخم تیشه را
۵
عرفی ببین فسردگی کشت ماهتاب
امشب که در بغل ننهادیم شیشه را
نظرات