عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۲۳۰

۱

مدعی باز ملولست و بلایی دارد

در کف آیینهٔ اندیشه نمایی دارد

۲

پردهٔ دل بکُن آرامگه شاهد وصل

زانکه هر پرده نشین پرده گشایی دارد

۳

شرف از کعبه گر از سجدهٔ ارباب ریاست

گوشهٔ بتکده هم ناصیه سایی دارد

۴

رهرو عشق بیابان نبرد پی، لیکن

جوشش قافله و بانگ درایی دارد

۵

پای بر یأس فشردم، غم امید گذشت

که گمان داشت که این درد دوایی دارد

۶

عرفی از مهد فلک زود نکردی امید

این قیامی است که افشردن پایی دارد

تصاویر و صوت

نظرات