
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۳۱
۱
کرشمه دست در آغوش نوشخند تو باد
غبار فتنه سراسیمهٔ سمند تو باد
۲
دمی که آتش حسن تو شعله خیز شود
هزار مردمک دیده ام سپند توباد
۳
سری که حلقهٔ فتراک دست می افتد
مروت است که گویند اسیر بند تو باد
۴
به مدعی چه دعاهای بد نکردم، لیک
دلم نداد که گویند اسیر بند تو باد
نظرات