
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۳۲
۱
دوش در دیر مغان بودیم و کس با ما نبود
گفت و گوها رفت و تشویش نفس با ما نبود
۲
رو نکردیم از حرم یک بار در آتشکده
کز حریمش دامن خاشاک و خس با ما نبود
۳
صد قدم رفتیم دور از کوی او در پس حجاب
اضطراب یک نگاه بازپس با ما نبود
۴
نعمت فردوس بر ما ریختند، اما نشد
کام لذت یاب، چون ذوق مگس با ما نبود
۵
طایر خلدیم و ننشینیم از شاخی به شاخ
کز هوای دل دو صد دام و قفس با ما نبود
۶
عادت دل ما نمی دانیم، کاین نا آشنا
تا به ما بستند عهدش یک نفس با ما نبود
نظرات