
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۳۵
۱
دارم ز زخم غمزهٔ او لذتی که بود
اما نماند جان مرا طاقتی که بود
۲
اکنون نمی توان طلب نیم عشوه کرد
دردم ببین که نیست مرا جراتی که بود
۳
حرمان ز حد گذشت ولی چهرهٔ نیاز
دارد بر آستان حرم نیتی که بود
۴
از دیدنت نمردم و نادیدنم بکشت
دردا که دارم از تو همان خجلتی که بود
۵
بی بهره کشتگان تو مِن بعد ازآن که برد
کام شهید ناز تو هر لذتی که بود
۶
عرفی به سجدهٔ صنم افزود رغبتم
یعنی زیاده گشت مرا طاعتی که بود
نظرات