عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۲۳۹

۱

آن چنان زآتش بیداد مرا می سوزد

که ستم می گزد انگشت و بلا می سوزد

۲

آن چنان آتش رنجوری و بیماری من

شعله زن گشت که امید شفا می سوزد

۳

نا امیدی ز توام کرد به محراب نماز

که ز تاثیر دم گرم، دعا می سوزد

۴

اثر شعلهٔ بام دل من بین که همای

گر بر او سایه کند، بال هما می سوزد

۵

که دماغ تو معطر کند از بوی صفا

بزم زاهد که در او عود ریا می سوزد

۶

رو به هر سو که کنم جلوه کند شاهد حسن

آن گلیمیست که از شوق بقا می سوزد

۷

آتش شوق ، محیط دل من گشته، ولی

هر سر مو شده داغی و مرا می سوزد

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۴۹۰

نظرات