عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۲۴۲

۱

آن را که مراد حال باشد

کی رغبت قیل و قال باشد

۲

آن جرعه که دُرد شکوه دارد

در ساغر من زلال باشد

۳

از شغل غمی که گفتنی نیست

گویم به تو گر محال باشد

۴

هر نفس که در بهشت بینم

در کارگه خیال باشد

۵

نقشی که نظاره بر نتابد

می جویم و آن وصال باشد

۶

چون کینه ز طبع دوستانت

مهر از دل او محال باشد

۷

عمر تو که عید زندگانیست

آرایش ماه و سال باشد

۸

گفتی گله کرده ای ز جورم

بهتان چنین ملال باشد

تصاویر و صوت

نظرات