
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۵۰
۱
آن کو چو من از عشق پریشان ننشیند
بر مسند توفیق شهیدان ننشیند
۲
ای خضر شکستی به سرایت برسد، خیز
کاین تشنگی از چشمهٔ حیوان ننشیند
۳
با آن که مغان را همگی مایهٔ شیداست
در دیر مگس بر لب مهمان ننشیند
۴
گر چاشنی شربت درد تو بیابد
هرگز مگس دل به لب جان ننشیند
۵
عرفی برو از میکدهٔ ما، که کس این جا
این زخم دل و چاک گریبان ننشیند
نظرات