
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۵۱
۱
کسی می طربم در ایاغ می ریزد
که زهر غم به گلوی فراغ می ریزد
۲
کسی عنان دلم می کشد به سوی مراد
که خار فتنه به راه سراغ می ریزد
۳
کسی که نعمت مقصود بر درش دیدم
که استخوان هما پیش زاغ می ریزد
۴
گدای نور بود آفتاب در بزمی
که عشق خون جگر در ایاغ می ریزد
۵
دم مسیح بود در مزاج مرده دلان
حدیث عشق که خون فراغ می ریزد
۶
به جوش عشق بنازم که از شکاف دلم
به جای قطرهٔ خون درد و داغ می ریزد
۷
زکات مایهٔ رزق من است آن که فلک
به جیب جلوهٔ طاووس باغ می ریزد
۸
ضمیر روشن ما بین که ظلمت عرفی
به دامنش گهر شبچراغ می ریزد
تصاویر و صوت

نظرات