
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۵۹
۱
به یادم هرگز آن نخل قد موزون نمی آید
که از هر دیده ام صد چشمه خون بیرون نمی آید
۲
کدامین دوست می آید به نزدیک من گریان
که تا آمد برمن، صد قدم بیرون نمی آید
۳
نمی دانم که سنگ فتنه در هنگامه می بارد
که این بی رحمی از بیداد گردون نمی آید
۴
به داغ دل کند دست ملامت آن نمکسایی
که هنگام تبسم زان لب میگون نمی آید
۵
ز نام ناقه گاهی دوست را از نار می گیرد
که دیگر جست و جوی لیلی از مجنون نمی آید
۶
نزد این گریه ها بر آتشم آبی و دانستم
که صد توفان نوح از عهده اش بیرون نمی آید
نظرات
حمید زارعیِ مرودشت
حمید زارعیِ مرودشت