
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۶۴
۱
کسی کو در تب عشق تو نبض خویشتن گیرد
ز عیب خود پرستی ، هر زمان، بر مرد وزن گیرد
۲
دم عیسی بخنداند گل امید صیادی
که در فصل بهاران دام او مرغ چمن گیرد
۳
مه کنعان به خواب است ، ای صبا، بر برهمن بگذر
که گرگی ناگهان دنبال بوی پیرهن گیرد
۴
از آن با عشق هرگز التفاتی نیست تقوا را
که عاشق نکته با زاهد به کیش برهمن گیرد
۵
زدم در گوشه ای تنها، که ریزم خون خود عرفی
مبادا وقت مردن ناشناسی دست من گیرد
تصاویر و صوت

نظرات