عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۲۶۷

۱

ز ننگ عافیت بازم دل شرمنده می سوزد

نه از دل گریه می جوشد، نه بر لب خنده می سوزد

۲

چراغ روشن است ازعشق او درمجمع هستی

کز آواز فروغش می گدازد بنده، می سوزد

۳

نه تنها عشق سوزد، ساکنان ملک هستی را

در این توفان آتش، رفته و آینده می سوزد

۴

مکن بر عزت خود تکیه، عرفی، شرط عشق است این

که اکثر آبروی گوهر ارزنده می سوزد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
حسین
۱۳۹۱/۱۰/۲۶ - ۰۳:۳۹:۴۴
با سلامضمن تشکر از سایت خوب شما من 36 ساله این غزل را از دوران دبیرستان از روی یک کتاب جلد شده توسط روزنامه در فاصله ده دقیقه ای از حفظ شدم و همچنان از خواندن آن لذت می برم و آن را بسیار آموزنده می دانم و امیدوارم دیگران نیز از پند و اندرزش بیشتر اسفاده کنند.